جدول جو
جدول جو

معنی زینهار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زینهار کردن
(چُ غُ کَ دَ)
در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی اظهار ستوه و شکایت کردن، شکوه کردن و پناه جستن آمده است:
نکند دوست زینهار از دوست
دل نهادم بر آنچه خاطر اوست.
سعدی (گلستان).
زینهار از کسی که از غم دوست
پیش بیگانه زینهار کند.
سعدی.
، امان طلبیدن. زینهار طلب کردن. مصونیت خواستن:
خاقانی است بر در او زینهاریی
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چُ اُ دَ)
لابه کردن. خواهش کردن. امان خواستن. استمداد کردن:
راست که افتادی وز خواب و ز خور ماند
آنگه زاری کنی و خواهش و زنهار.
ناصرخسرو (دیوان ص 165).
علت پوشیده مدار از طبیب
بر در اوخواهش و زنهار کن.
ناصرخسرو.
لبش زنهار می کرد از لبم گفتم معاذاﷲ
قصاص خون همی خواهم چه جای زینهار است این.
خاقانی.
زنهارسعدی از دل سنگین کافرش
کافر چه غم خورد که تو زنهار میکنی.
سعدی.
، پیمان کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پس آن طباخ آن زرو زهر بستد و با وی عهد و زنهار بکرد (که آن زهر در طعام اسکندر کند) . (اسکندرنامۀ سعید نفیسی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
به زر منقش کردن:
زرو نعمت آید کسی را بکار
که دیوار عقبی کند زرنگار.
سعدی (بوستان).
به عاقبت خبر آمد که مرد ظالم مرد
به سیم سوختگان زرنگارکرد سرای.
سعدی.
رجوع به زرنگار شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ گُ)
پناه و امان دادن. از کشتن یا مجازات کسی درگذشتن:
به بهرام گفت ار دهی زینهار
بگویم ترا هرچه پرسی ز کار.
فردوسی.
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار
تو زنهار ده، نیز کینه مدار.
فردوسی.
بدو گفت بهرام اگر شهریار
مرا داد خواهد به جان زینهار
ز پند تو آرایش جان کنم
همه هرچه گویی تو، فرمان کنم.
فردوسی.
به زاری بگفتند کای شهریار
بده بندگان را بجان زینهار.
فردوسی.
چون تو کسی را ندهی زینهار
خلق نداردت به زنهار خویش.
ناصرخسرو.
مر ایشان را سوگند دادم که مرا هلاک نکنند. فرودآمدند و پای مرا بوسه دادند و مرا زینهاردادند. (تاریخ بخارا ص 107).
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را بجان ده زینهار.
سعدی.
دلم ببرد به جان زینهار می ندهد
کسی به شهر شما این چنین کند به کسی.
سعدی.
ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش
گربکشی حاکمی، ور بدهی زینهار.
سعدی.
، امانت دادن. سپردن چیزی را به کسی که بازدهد:
گر از تخم هرچش دهی زینهار
یکی را بدل، بازیابی هزار.
اسدی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ دَ دَ)
خلف پیمان کردن. عهد و پیمان شکستن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نقض عهد کردن. عهد شکستن. پیمان شکستن. (فرهنگ فارسی معین) :
بر این تخت شاهی مخور زینهار
همی خیره بفریبدت روزگار.
فردوسی.
بدو گفت گستهم کای شهریار
به شیرین روانت مخور زینهار.
فردوسی.
ای زینهارخوار بدین روزگار
از یار خویشتن که خورد زینهار.
فرخی.
- زینهار خوردن باتن خود، زینهار خوردن به جان و تن خود، زینهار خوردن بر تن خویش، خود را در معرض خطر و فنا و نیستی قرار دادن. بخود ستم و ظلم کردن:
پیاده تو با لشکر نامدار
نتابی مخور با تنت زینهار.
فردوسی.
مگر بد سگالد بدو روزگار
به جان و تن خود خورد زینهار.
فردوسی.
ز یزدان و از روی من شرم دار
مخور بر تن خویشتن زینهار.
فردوسی.
جان تو پادشاها در زینهار حق
بر جان خویش دشمن تو خورده زینهار.
سوزنی.
اگر دهشت و حیرت به خود راه دهم بر جان خود ستم کرده باشم و بر تن عزیز زینهار خورده. (سندبادنامه ص 327).
- زینهار خوردن با جان کسی، زینهار خوردن بر جان کسی. بر وی ستم کردن: این چیست که تو کردی و با جان من زینهار خوردی. (تاریخ بخارا). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زینهار خوردن بر جان کسی، اورا به مرگ سپردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چه بازی نمودی به فرجام کار
که بر جان فرزند من زینهار
بخوردی و در آتش انداختی
بدینگونه بر جادویی ساختی.
فردوسی.
، خیانت کردن. (فرهنگ فارسی معین). در امانت خیانت کردن:
ز بهر آل پیغمبربخوردم
چنین بر جان مسکین زینهاری.
ناصرخسرو.
نخوردم بر ایشان بجان زینهار
نجستم سپاه و کلاه و سریر.
ناصرخسرو.
... فردا که در شهر آیی زینهار با کسی سخن نگویی وداد و ستد نکنی و بر مال خود زینهار نخوری. (سندبادنامه ص 303)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زینهار خوردن
تصویر زینهار خوردن
نقض عهد کردن عهد شکستن پیمان شکستن، خیانت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار کردن
تصویر نهار کردن
گرسنه ماندن گرسنگی کشیدن: (... کار بدرجه ای بکشید که نیز هیچ نخورد و روزها برآمد و نهار کرد و اطباء در معالجت او عاجز آمدند)، ناشتا شکستن: (گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو با قرص آفتاب توانی نهار کرد) (مخلص کاشی آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینهار خوردن
تصویر زینهار خوردن
((~. خُ دَ))
پیمان شکستن
فرهنگ فارسی معین